آخرین رویدادها

اخبار بین الملل

UP TOGGLE DOWN

تعداد شهدای حملات ارتش اشغالگر در سوریه به ۴۲ نفر افزایش یافت

در پی حمله بامدادی رژیم صهیونیستی به شمال سوریه، ۴۲ نفر که برخی از آنان...

فلسطینیان غزه را با خون شهیدانشان خواهند ساخت

پژوهشگر فلسطینی دانشگاه اکستر گفت سالهاست اسرائیل طرح پاک سازی قومی را در سر دارد،...

قطار‌های سریع‌السیر؛ راه حل کره جنوبی برای حل مشکل پیری جمعیت

کره جنوبی قصد دارد با راه‌اندازی قطار‌های سریع‌السیر و انتقال جمعیت به خارج شهر، افراد...

آنروا: تنها راه کمک‌رسانی به غزه گذرگاه‌های زمینی است

مشاور رسانه‌ای آژانس آنروا گفت که هیچ جایگزینی برای گذرگاه‌های زمینی به‌منظور رساندن کمک به...

شهادت ۱۸ فلسطینی در بمباران غزه

منابع خبری بامداد جمعه گزارش دادند، در پی حملات هوایی رژیم صهیونیستی به مرکز و...
یکشنبه, 18 خرداد 1399 ساعت 09:51

هانیبال الخاص وطنازی هایش

چه توفیقی از این بهتر

هیچ اشاره انگشتی ، فراگیرتر از دو انگشت بالا گرفته کاریکاتور کاکا توفیق، برجبین روزنامه توفیق دردنیای رسانه ای نبود: دوچیز یادت نره ، یکی اش البته توفیق بود. پنجشنبه ها در می آمد. و ما بچه های شهرستانی، البته آبادانی ها، خوش شانس تر از بسیاری بودیم که ، یکشنبه ها ، دستمان می رسید. حالا جای دو انگشت کاکا توفیق را این انگشت «لایک»  فضای مجازی در ، دنیای رسانه ای پرکرده است. در همان دوران کاکا توفیق، این البته ، شصت رو به بالا، بلانسبت، «بیلاخ» معنی می داد. همان بیلی که هانیبال االخاص ، دشمن آوانگاردیسم جاعلان هنرهای تجسمی، برای یک چنین نمایشگاهی در، گلدان گذاشت و روی آن نوشت«آخ» هدیه پرکنایه الخاص به نمایشگاهی که پر از نشانه های آوانگارد ساختگی بود: «بیل وآخ».

هانیبال الخاص درهنر نقاشی و البته در زندگی هم کم طنازانه تر از کاکا توفیق نبود! تصویرکردن لطیفه های عبید زاکانی و نهادن آن ها، درقاب های پنهان آینه، همان شیرین کاری «توفیقانه» بود. در زیر پله های دفتر توفیق، برای اشاره به بالای پله ها همین بیلاخ آمده بود. تازه بالای پله ها، آن انگشت باندپیچی شده می گفت گردش به راست ممنوع که بر دیوار چسبانده بودند. با مرگ حسن توفیق ، سومین مدیرمسئول و در واقع ، آخرین آن ها ، مرثیه و مرگ  بر او، غریب و نامتجانس می آید، او که هر پنجشنبه ، با کاریکاتورها و طنازی هایش ، کام مردم ایران را شیرین می کرد و به نوشته ای در دشوارترین و تلخ ترین ایام ، اکسیر لبخند و شادمانی را روانه خانه های مردم می کرد.نشریه ای شیرین و مردمی. تجربه ای یگانه و عبرت آموزملی.

شیرینی و طنازی را حسن توفیق ، از عباس و محمدعلی توفیق ، دریافت.محمدعلی که پیش از کودتای 28 مرداد هرچه داشت علیه چپ و راست کرد و فراری شد. خسته از فرار و پنهان بودن ،زنگ می زند به تیمسار دادستان ، فرماندار نظامی که دنبال من نگردید، خودم با پای خودم می آیم، فقظ نمی دانم  با لباس این دنیا بیایم ، یا  آن دنیا؟ تیمسار می گوید  با لباس این دنیا بیا ، لازم شد، خودمان لباس آن دنیا، برات تهیه می کنیم!

محمدعلی توفیق می گوید آن چه من می نوشتم شوخی بود، شما همه آن ها را جدی گرفتید .دادستان می گوید : حالا هم به طور شوخی زندان تشریف ببرید! پس از خاموشی محمدعلی، توفیق ، زیر نظر برادران حسن و حسین و عباس در آمد و بر چهارده سال توفیق محمدعلی، سایه سنگین انداخت.دوره سوم توفیق ، در 29 اسنفد 1329 به مدیریت حسین توفیق و همکاری برادران اش، حسن و عباس تا سال 1350 در آمد: حسن، حسین و عباس دوزنده که نامشان پیش از آن به توفیقی تغییر داده شده بود. روی جلد نخستین شماره ، حاجی فیروزی بود به نام کاکاتوفیق، که با تردید و دو دلی می رقصد و می خواند: این جا بشکنم یار گله داره، اونجا بشکنم، یار گله داره. روی جلدها، بیش تر کار حسن توفیق بود. و بعد لطیفی و پاکشیر هم. حسن توفیق، کاریکاتوریست برجسته ای بود و صاحب سبک امتیاز. دوره سوم توفیق، به نام او صادرشد ، طنز هم با نام های مستعار «شرمسارخشن»، و «میرزا فشمشم» می نوشت. از کاریکاتورهایش که سانسور شد، به نخست وزیری رسیدن«علم»بود. کاریکاتور،«علم»را کشیده بود سوار ملت.

روی هر دو نوشته بود«مردم» روی علم و ملت نوشته بود: حکومت مردم به مردم. روزنامه توفیق، سه دوره انتشار داشت.نخستین ادب تعلیمی و طنزهای اخلاقی داشت، دوم ، غلبه سیاست بر نوشته ها بود. بیان سیاسی در این دوره فائق بر نوشته ها شد. اما دوره سوم به سبب حضور حسن توفیق، کاریکاتورها دوره درخشانی داشتند. در یک نگاه به این دوران، به گونه ای مکتب توفیق ، دبستان طنز ایرانی شد.روزنامه ای با چهل و چهار سال سابقه انتشار. در این دوره ، نسلی از کاریکاتورست ها، در ایران زاده شد .

ز حق توفیق خدمت خواستم  دل گفت پنهانی چه توفیقی از این بهتر که خلقی را بخندانی

منتشرشده در از چهار گوشه دنیا
دوشنبه, 20 فروردين 777 ساعت 11:50

پاپ «بی ترحم»

اولین و آخرین ترانه ای که سرودم سال 46-45 بود. دانشجوی سال دوم ادبیات و زبان انگلیسی بودم که ، برای دوست هم مدرسه ای ام در دبستان فرهنگ آبادان ، که حالا ، ستاره جوان موسیقی پاپ در تهران شده بود و در رستوران های برتر از رستوران های گروه بلک کتس و فرهاد ، می خواند آن را ساختم: ادموند ؛ که امروز هم در سال های هفتاد زندگی ستاره موسیقی پاپ آشوری است. درغربت البته. آن  سال ها ادموند گاه با «نارملا» ، پاپ خوان دیگر آشوری ، می خواند.که امروز اگر بود، در سال های پایانی هشتاد زندگی بود. «نارملا» از رادیو رضاییه آن هنگام‌، درخشیده و به تهران آمده بود و ادموند ، از آبادان که او هم آن جا درخشیده بود. و حالا آوازهای پاپ خوان های آن روز را در رستوران ها خوش می خواندند.

این نخستین ترانه اختصاصی خود ادموند بود ، که گمانم«پرویز مقصدی» آهنگ اش را ساخته بود و جای ترانه سراهای قدر می خواستند ، یک ترانه سرای جوان ، با نگاهی تازه آن را بسراید. آن چه را از آن ترانه یاد دارم ، مطلعی بود ، که تکرار می  شد و تکرار آن به دل می نشست و دهان به دهان می گشت: الهی روزی ، تو هم بسوزی.... در آتش جدایی ... . ترانه را صفحه پرکنی «بتهوون» به روی صفحه 45 دور ، به بازار داد.به بازار موسیقی پاپ آمد و برای صدایی جوان چون ادموند، فروش خوبی هم داشت.آن هنگام دوران تکتازی ویگن و منوچهر سخایی بود ، تا که «آرتوش» بیاید.

من باید شعر را به موسسه  بتهوون واگذار کنم ، اگر چه آن را هدیه به دوست دبستانی ام کرده بودم. موسسه بتهوون، در چهارراه پهلوی آن هنگام و ولی عصر امروز بود. امضا دادم و در کمال حیرت و ناباوری ام ، دویست تومان ، گرفتم. برای دانشجوی یک لاقبای ، آن هنگام پول خوبی بود. یک شام در همان رستوران رنگین کمان که ادموند می خواست بخواند ، بیست و پنج تومان بود. «ادموند»، در هیاهوی بازار غوغاسالار موسیقی پاپ آن هنگام ، نتوانست ، سری در میان سرها درآورد ، اما در موسیقی آشوری ماند و ستاره شد.موسیقی پاپ ایرانی، قربانی های بسیار داشت و از صداهای ماندنی آن هنگام تا به امروز ، «اوی» بود. با صدایی بسیار پرشباهت به صدای ویگن  که صدای خودش بود، نه که تقلید کند.

او هم در هیابانگ آن هنگام موسیقی پاپ ایرانی ، از پا درآمد ، اما از آن هنگام ، در موسیقی آشوری ، تا به امروز سلطان پاپ ماند. «اوی» با موسیقی حیرت انگیز با تنظیم جوانی که ترومپت نواز بود «کلیچ» نام ، اثری ماندگار خواند. هنگامی که «محمد صالح علا» ،  نوار ربع اینچی آن را بر دستگاه «ریل» امپکس شنید ، گریست و ترانه ای ماندگار برای آن به رایگان سرود ، که آشوری  و فارسی آن هنوز از ترانه های جاودانی است: باران می بارد‌، برگ ها ، فرو می افتند.. . هنوز زمزمه می شود. ترانه ای برای رقص سنتی «جانیمان» آشوری. اوی ، راهی غربت شد و همان جا ماند.

شاید تلخ ترین حادثه ، در میان چرخ  های بی رحم موسیقی پاپ ایرانی ، در دهه چهل ، حکایت «آلبرت خوشابه»است. جوانی با صدای غریب. که پس از آواز خوانی ویگن ، در هتل بوعلی در زادگاهش همدان ، جای او را گرفت. برادران او ، همه کامیون دار بودند و او تحصیلکرده ،که در وادی موسیقی پا گذاشته بود. به او گفته بودند برای سر در آوردن در کنار غول های پاپ آن هنگام ، باید هزینه کند. کلان هم هزینه کند. به سراغ نامداران موسیقی و ترانه سرا برود و کار از آن ها بخرد. برادران یک کامیون شان را فروختند و برای او هزینه کردند. هر که را می شناختند ، سفارش دادند. یازده ترانه خواند و همه در رادیو ایران آن هنگام مجوز پخش گرفتند.

بهترین یاران «آلبرت خوشابه»، که با نام «آلبرت» خواند، سورن و سارگن و پیترسون یا پتکا آهنگ سازان و نوازندگان بی همتای با نجو و ماندولین و آکاردئون بودند ، که هنوز موسیقی بی کلام آن ها‌ ، از رادیوهای ما ، پخش می شود.

پول یک  کامیون به باد رفت  و «آلبرت»  نتوانست در موسیقی پاپ ایرانی در برابر غول های آن هنگام دوام بیاورد. دنیای موسیقی را رها کرد و به غربت  رفت و هرگز نخواند. نام های بسیار دیگری بودند ، که در دنیای موسیقی پاپ دهه چهل و پنجاه ، تاب نیاوردند و با همه تلاش ها و ارزش ها ، نماندند.موسیقی ، به ویژه پاپ ، در‌آن سال ها  ماشین درهم شکننده بی رحمی بود ، که بازی خودش را داشت.و این حکایتی بود که بر آشوریان رفت.

ارامنه ، بختی خوش تر داشتند و آن ، حضور ویگن ، سلطان پاپ بود. و آرتوش که در اوج از عرصه موسیقی کناره گرفت. و حالا چه بر سر پاپ خوان های ایرانی دیگر آمد ، حکایت مثنوی هفتاد من است. چه ستاره ها ، که ندرخشیده ، خاموش شدند با بده-بستان ها آن هنگام خاموش شان کرد.

این موسیقی پاپ بی ترحم...

منتشرشده در اخبار

انجمن آشوریان تهران

یکی از مهم­ترین آداب اجتماعی آشوریان ایران، چنین بوده که هرگاه جمعیت آنان در شهری روی به فزونی نهاده است، آنان به تاسیس انجمن­های ملی و فرهنگی و اجتماعی مبادرت نموده اند. به همین جهت بود که در سال 1898، پس از مهاجرت عده­ ی کثیری از جوانان آشوری-کلدانی ساکن سلماس به تهران و استخدام در وزارتخانه ­ها و ادارات دولتی، بنیان اولیه­ ی انجمن آشوریان تهران گذارده شد.

شبکه های اجتماعی

t logo 

insta

ارتباط با ما

ایران-تهران-انتهای خیابان آیت الله کاشانی غربی شهر زیبا خیابان شهید آلفرد سرگیز اردوشاهی جنب مجتمع قضایی مفتح پلاک 6 -کد پستی 1474997751

ایمیل: .

تلفن: 44312777

فکس: 44312886

flaq

جستجو