چاپ کردن این صفحه
از سبخ با دانیال گیورگیز

 

آبادانی ها به زمین های خشک و لم یزرع و بی آب می گویند «سبخ». در انتهای محله کارون ، در دهه سی، چنین زمینی بود اما در واقع گورستان متروکه ای بود. از آنجا می توانستید بروید به محله ‌های «کفیشه» و «تانکی دو» و ایستگاه دوازده. به گونه‌ای همه کارگرنشین .از کارون هم ،می توانستید بروید به بوارده شمالی و جنوبی ،محله های کارمندنشین شرکت نفت . وکارون ،بین این دو بود.هم بازارنشین داشت و هم کارکنان پیمانکاران شرکت نفتی. ملغمه ای بود. با دانیال گیورگیز هم مدرسه ای بودم.در دهه سی و چهل بود . مدتی در دبیرستان امیر کبیر خواند و رفت. کلاس بالایی من بود. آشوری بلندبالای دوست داشتنی. هیچ یک از ما، شیفتگان اش ،چون  او نشدیم. و نه بسیاری دیگر هم که او برای شان بت بود.

۵_۶ سالی بزرگتر از من بود و دلباخته ورزش. البته بیشتر ، وزنه‌برداری و برای رسیدن به این قد و قامت و اندامی ورزیده ، بدنسازی می کرد. آن موقع یعنی دهه سی و چهل ، به بدنسازی و پرورش اندام می گفتند: زیبایی اندام. آن ها که دست خانواده شان به دهانشان می رسید، می رفتند باشگاه زیبایی اندام که توی آن بوکس هم بود، ژیمناستیک و ... آن هم ملغمه ای بود.آن ها که نداشتند می آمدند به همین«سبخ»یا گورستان متروکه ، با پاره های آجر و میله‌های چوبی دنبل و هالتر می ساختند. و به گونه‌ای «دیمی»بدنسازی می کردند .و چه اندام ها، به قول بچه‌های آن وقت که سوخت.

سوخت هم یعنی ، یکی بالاتنه ورزیده ای داشت و پاهای نحیف و لاغرمردنی یا برعکس. یادم هست از جمله سوختگان، جوانی بود، هم مدرسه ای من، به نام قربان ممو، باقدی کمتر از یک و پنجاه، اما شانه هایی کشیده و  ورزیده و قهرمانانه می گفتند، « ممو » طفلی سوخته! دانیال گیورگیز، اصولی تمرین می کرد و بچه های قد و نیمقد را آمده به تماشا یا تمرین را، راهنمایی می‌کرد. دانیال گیورگیز، که او را در حلقه صمیمانه، دوستانه«دنو»می خواندیم، خیلی زود توی تیم های باشگاهی و ملی، رشد کرد و به مقام های ملی و آسیایی و المپیک دست یافت . دیگر از بچه‌های «سبخ» کسی به گرد این رعنای آشوری نرسید.

آن موقع ها ، بیش تر آن هایی که به دنبال ورزش می رفتند، درس و مشق را رها  می کردند و به سلک قلدرها و قلچماق ها در می آمدند. و البته بسیاری هم به پهلوانی ، با خصلت پهلوانان. دانیال گیورگیز، از جمله آن ها بود: فروتن، افتاده ، لوطی، بزرگوار که درس و مشق اش را هم می خواند. و بالاتر از این همه ، اندامی بسیار شکیل و ورزیده داشت و چهره ای زیبا و مردانه. از خصلت های غریب «دنو»، این که مثل یک کودک ده – دوازده ساله ، خجول بود. تعریف از او می کردید، از خجالت، خیس عرق می شد. همین شرم و حیای بیش از حد ، مانع رسیدن اش به مال و منال شد. اگر چه خودش هم چنین می خواست.

با احساساتی که یک اتفاق  ساده اشک هایش را سرازیر می کرد. پهلوانی که با آجر و پاره آجر در «سبخ» گورستان متروکه آبادان ، آغاز کرد و تا سکوی المپیک و آسیا ، راه یافت. مرگ او هم ، آرام و بی جنجال و هیاهو ، در مصیبت کرونا ونه به سبب کرونا آمد ، که مبادا شب هفت و چله و برایش بزرگداشت و تجلیل بگذارند. که روح اش بی تردید همچون کودکی خجول و شرمگین و افتاده و فروتن از آن گریزان بود. از سکوت و سیاهی «سبخ»در آبادان ، به مرگ عصر کرونا ، در حلقه دوستان و خویشان نزدیک اش رفت. بی یک هیاهو. مگر «دنو» ، جز این هم می خواست؟

تنها حلقه ای از دوستان ورزشکار و پهلوان به دور خود داشت و بس.. پس از ازدواجی  که چندان نپائید و حاصل آن یک دختر و پسر ، با خوی و خصلت او و برازنده و شایسته چون او، در ویلای کوچک اش ، بهتر بگوئیم کلبه اش ، درمردآباد کرج ، سال ها به تنهایی زندگی کرد. از قهرمانان باشگاه پاس بود و مربی در همان جا و باقی اوقات ، در باغ کوچک اش، آرام و بی جنجال و هیاهو ، قهرمانان بسیاری را در وزنه برداری پروراند و جز سکوی قهرمانی ، هرگز تن به روی صحنه رفتن نداد. همه شاگردانش و قهرمانانش ، خوی پهلوانی چون او داشتند. دانیال گیورگیز، پهلوانی با قلبی چون یک کودک بود. محجوب، خجالتی، پر احساس ،مهربان و دردانه.

خواندن 1973 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

آخرین‌ها از انجمن آشوریان تهران

موارد مرتبط